آرمان هاى حكومت از ديدگاه امام على (ع) (1)
آرمان هاى حكومت از ديدگاه امام على (ع) (1)
مقدمه
همچنين متفكران سياسى از منظرهاى مختلفى به آرمانها و اهداف دولت نگريسته اند. به عقيده ارسطو، هدف راستين حكومت تحقق زندگى خوب است. «جان لاك» معتقد بود هدف حكومت «خير عمومى» يا «خير نوع بشر» است. «آدام اسميت» بر اين نظر بود كه دولت سه هدف بزرگ دارد؛ نخست: حفظ حكومت و مملكت از تجاوز خارجى يا خشونت بين المللى؛ دوم: حمايت از افراد در برابر بى عدالتى يا سركوب از سوى اعضاى ديگر جامعه ؛ سوم: ايجاد و حفظ آثار خاص و نهادهاى عمومى كه هيچ فرد يا گروهى تمايل به ايجاد و حفظ آنها ندارند.
به گمان «هولزندورف[3]» انديشه گر آلمانى، دولت سه هدف دارد؛ نخست: توسعه قدرت ملى؛ دوم: حفظ آزادى فرد؛ سوم: پيشبرد ترقى اجتماعى و رفاه عمومى.
«گارنر» ضمن رتبه بندى اهداف و آرمانهاى حكومت بر اين باور است كه هدف اصلى و اوليه و بلاواسطه دولت، حفظ صلح و نظم و امنيت و عدالت در ميان افرادى است كه آن را به وجود مى آورند؛ هدف دوم ـ كه فراتر از خواستهاى فردى است ـ توجه به تأمين رفاه عمومى در راستاى پيشرفت و ترقى ملى است، اما هدف نهايى و آرمان عالى دولت، اعتلاى تمدن بشرى است.[4]
به عقيده «ويلسون»، از مؤلفه هاى جديد براى دولت، اين اهداف را مى توان بر شمرد:
به عقيده «پنوك» هدفهاى اصلى «دولت نو» در مفهوم عام عبارتند از: تأمين امنيت؛ عدالت؛ آزادى و رفاه. اين هدفها و آرمانها توجيه كننده موجوديت دولت و نيز فراهم آورنده زمينه هاى تكليف سياسى اند.[6]
مبحث مهم دولت و حكومت و همچنين آرمانها و مقاصد عاليه آن در منابع اسلامى، از جمله نهج البلاغه، به وفور مورد اشاره است و امام على(علیه السّلام) با فطانت و درايت در اين مقوله چنان سخن گفته اند كه از عاليترين و نابترين انديشه هاى سياسى قديم و جديد، گوى سبقت را ربوده اند.
از دو منظر مى توان به ديدگاههاى امام(علیه السّلام) در آرمانهاى حكومت نگريست؛ منظر عام و منظر خاص. در بخشهايى از نهج البلاغه همانند عهدنامه مالك اشتر، ايشان در بخشهايى، اهداف عاليه حكومت را برشمرده اند و در منظرهاى خاص به صورت مباحثى فرعى، مقاصد و آرمانها را تصريح كرده اند. در اين جا از اين دو زاويه به بحث نگريسته مى شود:
گفتار اول: آرمانها و اهداف عاليه حكومت از ديدگاه كل نگر
«اللهم اِنّك تعلم اَنّه لم يكن الذى كان مِنّا منافسةً في سلطان و لَاالتِماس شى ءٍ من فضول الحُطام و لكن لنَرُدَّ المَعالم مِن دينك و نُظهِر الاِصلاح في بلادك، فيأمن المظلومون مِنْ عبادك و تقامُ المعطَّلةُ مِن حدودك[7]؛
بارالها! تو آگاهى كه هدف ما از قيام، عشق به قدرت و دستيابى به فزونى متاع دنيا نيست و تنها بدان منظور است كه نشانه هاى دين تو را به جايى كه بود، بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو ظاهر سازيم، تا بندگان ستمديده ات در امان باشند و حدود ضايع گشته تو اقامه شود».
آنچه حاكمان فاسد از رياست و حكومت مى خواهند، اشباع غريزه تفوق طلبى، سلطه جويى، كاميابى و لذت پرستى است، در حالى كه اين اهداف در نظر انسانهاى وارسته و رجال ربانى بى ارزش بوده و جهان با تمام محتواى مادى اش در پيش آنان بى اعتبار است. با لحاظ مضمون كلى اين بيان و ساير ديدگاههاى حضرت، اهداف عاليه حكومت را مى توان چنين دسته بندى نمود:
1ـ احياى دين و حاكم ساختن شعائر و احكام و قوانين الهى و فراهم نمودن زمينه هاى ديندارى؛
2ـ برچيدن آثار فتنه و فساد و مستقر ساختن صلاح و پاكى و صلح و صميميت و طرد عناصر فاسد و مفسد؛
3ـ حمايت از بندگان مظلوم و محروم، كه رمق جانشان توسط خداوندان زر و زور و تزوير پايمال و كاهيده شده است؛
4ـ اقامه حدود الهى كه بر اثر توطئه و لجام گسيختگى حكام ستم پيشه و بى اعتقاد به تعطيل كشيده شده است.
امام على(علیه السّلام) در خطبه چهلم كه بعد از جنگ صفين و خطاب به خوارج ايراد شده، به مباحث مهمى در باره حكومت و ضرورت آن و از جمله هفت وظيفه حاكم عادل الهى اشاره مى كند[8]، كه به سهولت مى توان آرمانهاى حكومت را در اين هفت تكليف ملاحظه نمود. امام(علیه السّلام) نخست از مغالطه خوارج، با شعار «لا حكم الا لله» پرده بر مى دارد و مى فرمايد: سخن حقى است كه معنى باطلى از آن اراده شده است. سپس به ضرورت تشكيل حكومت مى پردازد و براى اثبات اين مدعا چند دليل روشن را در عباراتى كوتاه و پرمعنا بيان مى فرمايد. به بيان ايشان، مردم نيازمند اميرى هستند؛ نيكوكار يا بدكار، و اگر توفيق پيروى از حاكم نيكوكارى نصيبشان نشود، وجود امير فاجر از نبود حكومت بهتر است. سپس به فوايد و بركات حكومت اشاره مى كند، كه بعضى جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى؛
نخست: در سايه حكومت او، مؤمن به كار خويش ادامه مى دهد؛ يعنى راه خود را به سوى «قرب الى الله» مى پيمايد (يَعملُ فى إِمَرتِهِ المؤمن).
دوم: كافر نيز در حكومت او از مواهب مادى بهره مند مى شود و به زندگى دنيوى خود ادامه مى دهد (و يستمتع فيها الكافر)[9].
سوم: خداوند به مردم فرصت مى دهد در دوران حكومت او زندگى طبيعى خود را تا پايان ـ در سلامت نسبى ـ طى كنند (و يُبَلِّغُ اللهُ فيها الاجَلَ).
چهارم: به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى مى گردد، تا هزينه هاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم شود (و يُجْمَعُ به الفي ءُ).
پنجم: به كمك او با دشمنان مبارزه مى شود (و يقاتلُ به العدوُّ).
ششم: به وسيله او جاده ها امن مى گردد (و تأمَنُ بِهُ السُّبُلُ).
هفتم: حق ضعيفان به كمك او از زورمندان گرفته مى شود (و يُؤْخَذُ به للضعيف من القوىِّ).
در سايه انجام اين وظايف هفتگانه توسط حكومت، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران در امان مى باشند[10] (حتى يستريحَ بَرٌّ و يُسْتراحَ من فاجِرٍ).
از اين بيان مى توان برخى از آرمانهاى حكومت را چنين برشمارد:
امام(علیه السّلام) در عهدنامه مالك اشتر، اصول و ضوابط و اهداف عاليه حكومت را مشخص كرده است. اين عهدنامه، منشورى براى آرمانها و مقاصد حكومت علوى است. امام در شرح وظايف مالك در استاندارى مصر، چنين بيانى دارند:
«جبايَةَ خَراجِها و جِهادَ عدّوها و استصلاحَ اهلها و عمارةَ بِلادها[11]؛
جمع آورى خراج مصر، جهاد با دشمنان آن، اصلاح اهل آن و عمران و آباد نمودن مصر».
بنابراين مالك اشتر، به عنوان والى و حاكم مصر، نبايد براى خود عنوان و قدرتى كسب كند، يا به دنبال سود و بهره مادى باشد، بلكه بايد اداره امور كشور را به عهده گيرد و ماليات بستاند و با دشمنان مردم مبارزه كند و ملت را در مقابل دشمنانشان مصونيت بخشد و آنها را به صلاح مادى و معنوى نزديك كند و شهرها و حيطه حكومت را آباد كند؛ يعنى انسانها را بسازد، سرزمين را آباد كند و اخلاق و ارزشهاى معنوى را ارتقا دهد.
با استناد به اين فرمان[12] مى توان بخشى از آرمانهاى اساسى حكومت را: انتظام اقتصادى جامعه، تأمين امنيت، توجه به رشد و اصلاح و تربيت و بالندگى افراد، آبادانى مملكت و تأمين رفاه عمومى دانست. امام على(علیه السّلام) در مبحث جمع آورى ماليات و اخذ خراج، در عهدنامه مالك، تأكيد بسيارى بر اهتمام حكومت به توليد و عمران دارد. ديدگاههاى ايشان در مورد اهميت عمران، اين فرض را كه «ابن خلدون» مباحث خود را در مورد عمران و آبادانى از امام(علیه السّلام) به عاريت گرفته باشد، تقويت مى كند. امام(علیه السّلام) مى فرمايد:
«اى مالك! به عمران زمين بيشتر بينديش تا به خراج. بايد بدانى خراج جز به عمران حاصل نمى شود و هر كه بى عمران، به خراج كمر بندد، بلاد را ويران مى كند و مردم را به نابودى مى كشاند و خود ديرى نمى پايد كه از پاى در مى آيد[13]».
گفتار دوم: آرمانها و اهداف عاليه حكومت از ديدگاه جزء نگر
1ـ تأمين سعادت مادى و معنوى و توجه به رشد و بالندگى مردم
«... لو لا حضور الحاضر و قيام الحُجّة بوجود الناصر ... لاَلقيتُ حَبْلها على غاربها و لَسقيتُ آخرها بكاس اَوّلها[14]؛
اگر وضع موجود و حجت اينكه يارانى هستند، وجود نداشت ... مهار خلافت را بر پشت آن افكنده و رهايش مى ساختم، و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم».
شايان ذكر است در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامى، به عنوان مَلك يا سلطان ـ كه به معناى تملك يا سلطه گرى است ـ ياد نشده است، بلكه با كلماتى مانند «امام» (پيشوا و رهبر) و «والى» روبه رو هستيم. رهبر و امام كسى است كه جمعيت و امتى را به دنبال خود مى كشاند و خود پيش قراول و طلايه دار حركت است. والى و ولايت، به معناى پيوستگى است. والى امت و رعيت، كسى است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پيوسته است. وقتى در نهج البلاغه در مفهوم حكومت تأمل مى شود، مى بينيم آن كه در رأس حكومت است، ولىّ امر و متصدى كارهاى مردم است و مكلف به تكليف الهى مهمى مى باشد. او انسانى است كه بيشترين بار و سنگين ترين مسؤوليت بر دوش اوست. در سوى ديگر، مردم قرار دارند كه بايد با همه ارزشهاى مادى و معنوى و آرمانهايشان مورد احترام قرار گيرند و دين و دنياى آنها با هم و در تعامل، ملاحظه شود. در حكومت علوى، مفهوم سلطه گرى و زورمدارى و افزون طلبى وجود ندارد و مقصد اصلى امام(علیه السّلام) آخرت است كه از گذرگاه دنيا مى گذرد و وظيفه اصلى حكومت تمهيد بستر زمينى اين حركت براى آدميان است. آخرت خواهى و توشه برگيرى دنيوى براى سراى باقى از ديد امام چنين بيان شده است:
«و انَّما الدنيا منتهى بَصَر الاَعمى، لا يُبْصِرُ ممَّا ورائَها شيئاً و البَصير ينفذها بصره و يعلم اَنّ الدار ورائها، فالبصيرُ منها شاخص، و الاَعمى اليها شاخص، و البصير منها متزوِّد و الاَعمى لها متزوِّد[15]؛
دنيا آخرين نقطه پايانى ديد كوردل است، كوردل چيزى از ماوراى دنيا نمى بيند، ولى ديد انسان بينا، دنيا را مى نوردد و مى داند منزلگه نهايى در پس آن است. انسان بينا از دنيا به حركت مى افتد و مقصد را پيش مى گيرد، و انسان كوردل به سوى دنيا [به عنوان مقصد نهايى] حركت مى نمايد! انسان بينا از دنيا توشه مى گيرد و شخص كوردل توشه را براى به دست آوردن دنيا تحصيل مى نمايد».
امام على(علیه السّلام) در حكومت خويش عُلُو مادى و معنوى مردم را بيش از هر چيز واجد اهميت مى دانست و به استانداران خويش، از جمله مالك اشتر اين امر را توصيه مى نمود. مرحوم علامه جعفرى در شرح بند مزبور از عهدنامه مالك، سخن مولا را چنين ترجمه كرده است:
«... من تو را براى اداره كشور مصر مى فرستم كه چونان باغبانِ عاشق نهالهاى باغ خود، مردم آن سرزمين را احيا نمايى و شخصيت آنان را در اين گذرگاه معنادار كه دنيا ناميده شده است، به ثمر برسانى، و از بدبختيها و رذالتهاى اخلاقى و ناگوارى هاى جانكاه نجاتشان بدهى، نه چونان درنده اى خون آشام كه قدرت حكومت مستت كند و زندگى و مرگ مردم را به بازى بگيرى و براى رسيدن به خواسته هاى جاه طلبانه خود حيات مردم را كه شعاعى از اشعه الهى در روى اين كره خاكى است، طعمه اى لذيذ براى خود تلقى نمايى. آن كس كه با تكيه بر قدرت، انسانها را طعمه خود بداند، پيش از آن كه انتقام ماوراى طبيعى بر سرش تاختن بياورد، دير يا زود لقمه اى ناچيز در دهان گرگهايى مانند خودش خواهد گشت، زيرا مردم بر دو صنفند: يا در دين برادر تو هستند، يا در خلقت نظير تو[16]».
در اين فرمان كه قابل تعميم بر جوامع و حكومات بشرى است، زمامدارى كه مديريت جامعه را بر عهده مى گيرد، اداره همه ابعاد جامعه را، از تنظيم حيات طبيعى افراد و گروهها گرفته تا امكان پذير ساختن ورود به حيات معقول و رهسپار نمودن اشخاص به عظمت و كمال ربوبى، متعهد مى شود. اميرالمؤمنين(علیه السّلام) مالك اشتر را كه اجراكننده فرمان و مورد تعليم و تربيت آن بزرگوار قرار گرفته است، در بيش از شانزده مورد مخاطب قرار داده و او را براى مديريت جامعه آماده مى سازد. در اين فرمان حقايقى را امام(علیه السّلام) جهت مالك بيان مى فرمايد و از وى مى خواهد افراد جامعه تحت زعامت خود را با آن حقايق تربيت نمايد.[17]
بدين ترتيب اصلاح، رشد و بالنده كردن مردم، در جنبه مادى و معنوى، روحى و جسمى از وظايف و آرمانهاى حكومت است و امر الهى به پيامبر براى تزكيه مردم، دائر بر همين مطلب است. امام(علیه السّلام) در خطبه 34 مى فرمايد:
«ايها الناسُ! اِنَّ لى عليكم حقاً و لكم علىَّ حقٌ فأَمّا حقكم علىَّ فالنصيحةُ لكم و توفيرُ فَيْئكم عليكم و تعليمكم كيْلا تجهلُوا و تَأديبكم كيْما تعلموا؛
اى مردم! براى من و شما حقوق متقابلى است. حق شما بر من، خيرخواهى و پرداخت حقوق شما از غنائم و آموزش دادن است، تا نادان نمانيد و تأديب و پرورشتان، تا آگاه شويد[18]».
ضرورت بينش دهى به امت، توسط پيشوا، در نامه 45 امام(علیه السّلام) به عثمان بن حنيف ـ فرماندار بصره ـ اشاره و تأكيد شده است:
«ألا و اِنّ لكلّ مأمومٍ اِماماً يقتدى به و يستضيى ءُ بنور علمه[19]؛
بدان هر پيروى، پيشوايى دارد و به او اقتدا مى كند و از نور علم وى منور و آگاه مى شود».
و نيز فرمود:
«و على الامام اَنْ يُعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان[20]؛
بر امام است كه به اهل ولايت خويش، حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد».
آرمان حكومت اسلامى و علوى آن است كه حاكم و رهبر، معلم و مقتداى مردم باشد. امام(علیه السّلام) مى فرمايد:
«ايها الناس! اِنّى و الله ما اَحثُكُم على طاعةٍ اِلّا وَ أَسْبِقُكم اِليها و لا اَنهاكُم عن معصيةٍ اِلّا و أَتناهى قبلكُم عنها[21]؛
اى مردم! شما را به هيچ طاعتى دعوت نمى كنم، مگر اين كه خودم قبلاً آن را انجام داده ام و از هيچ كار خلافى نهى نمى كنم، مگر اين كه پيش از آن خودم آن را ترك گفته ام».
واقعيت آن است كه اكثر مردم زمان على(علیه السّلام)، فاقد فهم و انگيزه كسب سعادت و فرزانگى بودند، تا امام(علیه السّلام) به آنان تعليم دهد و به دليل جهالتشان، به دنبال هوى و هوس بودند. به همين خاطر امام(علیه السّلام) از آنان اين گونه شكايت مى كند:
«اللهم انى قد مَلِلتُهم و مَلُّونى، و سئِمتُهم و سَئِمونى فاَبْدِلني بهم خيراً منهم و اَبدِلْهم بى شراً منى[22]؛
پروردگارا! من آنان را خسته كردم. آنان نيز مرا خسته كردند! از من به ستوه اند و من از آنان دلشكسته. پس اى خدا! به جاى آنان بهترشان را به من عنايت فرما، و بدتر از من را نصيبشان فرما!».
2ـ احيا و اقامه حق و دفع باطل
عبدالله بن عباس مى گويد:
«در منطقه «ذى قار» در گذرگاه جنگ بصره، شرفياب محضر امير مؤمنان(علیه السّلام) شدم. ديدم نعلين خود را وصله مى زند. در اين حال رو به من كرد و گفت: اين نعل چقدر ارزش دارد؟ در پاسخ گفتم: قيمتى ندارد. على(علیه السّلام) فرمود: به خدا قسم! اين نعل كهنه در نظر من ارزشمندتر از حكومت بر شماست، مگر آن كه بتوانم حقى را بر پا دارم يا جلوى باطلى را بگيرم[23]».
بدين ترتيب امام(علیه السّلام)، اقامه حق و دفع باطل را اساسى ترين وظيفه خويش مى شناسد و حكومت را براى تحقق حق به دست گرفته است. در سايه اين وظيفه است كه وظايف اصلى ديگر سامان مى يابد و زمينه هاى سير به سوى اهداف متعالى در دولت حق فراهم مى شود و امنيت لازم به دست مى آيد و ديندارى، معنايى حقيقى مى يابد. شايان ذكر است «حق» در نهج البلاغه به دو طريق استعمال گشته است؛ يكى: حق در برابر ناحق به معناى «عدل» در برابر «ظلم»؛ ديگرى حق به معناى «صحيح» در برابر باطل (ناصحيح). عدم رعايت و ترك اين دو جهت توسط مردم، منشأ پيدايش جنگهاى دوران حكومت اميرالمؤمنين(علیه السّلام) شد. امام(علیه السّلام) پايه حكومت خويش را بر اساس اقامه عدل و بازگرداندن امور اجتماعى به مجارى اسلامى بنا نهاد. ايشان در مورد حق مدارى پيامبر(ص) مى فرمايد:
«و كان عوناً بالحق على صاحبه، و المعلنِ للحقَّ بالحقِّ؛[24]
[پيامبر] كمك و ياور حق بود و با حق، صاحب حق را كمك مى كرد، اما نه به هر روشى، حتى باطل و ناصحيح، بلكه به وسيله حق، حق را آشكار مى ساخت».
از ديد امام(علیه السّلام) نظر اكثريت همواره موافق و مقارن با حق و حقيقت نيست، امام پايه حكومت خود را بر پيروى از حق و اقامه آن نهاده بود و خود، محور و مفسر حق بود. از اين رو هرگاه اكثر جامعه، از حق پيروى مى كردند، پيشرو آنان بود، ولى اگر از حق سر باز مى زدند، او همچنان با حق بود و از جدايى اكثريت باطل، بيم نداشت.
همچنانكه به عمار مى فرمايد:
«اى عمار! اگر ديدى على از راهى رفت و همه مردم از راه ديگر، تو با على برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان على هرگز تو را به راه هلاكت نمى برد و از شاهراه رستگارى خارج نمى سازد».[25]
پی نوشت ها:
1 ـ state .
2 ـ Government
3 ـ Holtzendorff
4 ـ عبدالرحمن عالم، بنيادهاى علم سياست، تهران، نشر نى، 1373، ص239 ـ 241.
5 ـ F.G. wolson, The Elements of Modern Poletics, New York, Mcgraw Hill, 1936, P. 141 _ 159
6 ـ بنيادهاى علم سياست، ص241.
7 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خ131، ص406 ـ 407.
8 ـ همان، خ40، ص125.
9 ـ برخى جمله «يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر ...» را به گونه نادر ديگرى ترجمه كرده اند: گرچه ممكن است اين مدير صالح يا ناصالح باشد. اگر اين مدير صالح بود، افراد صالح و مؤمن مسؤوليتهاى اداره كشور را بر عهده خواهند گرفت و اگر مدير ناصالح و فاجر بود، وسيله بهره گيرى كفار خواهد شد، تا خداوند عمر اين حاكم را به سر آورد. ر.ك: اكبر هاشمى رفسنجانى، مجموعه مقالات اصول و شيوه هاى حكومت در نهج البلاغه، ص40، تهران، بنياد نهج البلاغه، 1368.
10 ـ ناصر مكارم شيرازى، پيام امام اميرالمؤمنين(علیه السّلام)، ج دوم، ص430 ـ 444، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1379.
11 ـ نهج البلاغه، نامه 53، بند 1، ص991.
12 ـ محمدتقى جعفرى، حكمت اصول سياسى اسلام، اطلاعات، 18/2/79، ش21903؛ ابوالقاسم خزعلى، مجموعه مقالات اصول و شيوه هاى حكومت اسلامى، ص79 ـ 91؛ محمد فاضل لنكرانى، آيين كشوردارى از ديدگاه امام على(علیه السّلام)، ص58 ـ 60، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ سوم، 1370.
13 ـ نهج البلاغه، نامه 53، بند 47، ص1013.
14 ـ همان، خ3، بند 17، ص52.
15 ـ همان، خ133، بند 7، ص413.
16 ـ اطلاعات، 24/2/79، ش21908.
17 ـ همان، 24/3/79، ش21932.
18 ـ نهج البلاغه، خ34، بند 10، ص114.
19 ـ همان، نامه 45، بند 2، ص966.
20 ـ عبدالواحد التميمى الامدى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج4، ص318، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت 1407.
21 ـ نهج البلاغه، خ174، بند 6، ص564.
22 ـ همان، خ25، بند 4، ص89.
23 ـ همان، خ33، ص111.
24 ـ سيدابراهيم علوى، مجموعه مقالات اصول و شيوه هاى حكومت اسلامى، ص160.
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}